این یه ماه

ساخت وبلاگ
تجربهاگر بخوام با نظریه ی "آدما به دنیا میان که حس های مختلفی رو تجربه کنن" یه نگاهی به زندگیم بندازم، من حس های مختلفی رو تجربه کردم؛ از دست دادن، احساس تعلق، افتخار، عصبانیت تا حد مرگ، حسرت، شادی، حس رضایت از زندگی، دلتنگی، موفقیت، شکست، غم، خجالت، ترس، حس درموندگی، بی‌پناهی، حس سرخوشی، حس وجود بچه‌ای که از خودته و حسش وقتی که بزرگ میشه راه میره و یاد می‌گیره، حس همدلی، حس کردن احساسات دیگران با تمام وجود، حس حمایت، حس خستگی و کم آوردن، حس لذت رسیدن، حسادت، دل کسی رو شکستن، دل شکستگی، حس شروع دوباره، حس تازگی. بین تمام اینا جای یه حس خالیه، عشق. دوست دارم جوری عاشق بشم که طرف برام پرستیدنی باشه، از عشقش به زانو درام و بند بند وجودم براش پر بکشه. جای همچین حسی میون حسام خالیه، و بعد از تجربه کردنش فکر نکنم چیز دیگه ای بخوام، راحت می‌تونم آخرین حس، که حس مرگه رو تجربه کنم و تموم بشه. نوشته شده در شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 3:15 AM توسط نامیرا| | این یه ماه...
ما را در سایت این یه ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemehazizi1379 بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 6:30

بذارید اینجوری بگم که حتی نمی‌دونم امروز چندم اسفنده. منتظرم این متنو پست کنم ببینم زیرش نوشته چند اسفند :D آخرین خاطره ای که یادم میاد از ترم پیش امتحان تستینگه و بعدش عزیمت فوری به کرج، بقیش هرچی بود یادم نیست. فقط یادمه ۳۰ بهمن شروع کلاسای ترم جدید بود، ورود به اسفندو یادم نمیاد. کلاسا شروع شدن، جلسه گذاشتیم، برنامه ریزی کردیم، بعد با رفقا بالاخره رفتیم اصفهان برگشتیم، همون وسطا نشریه چاپ کردیم، نمی‌دونم چجوری تو یه هفته کارای نشستو کردیم و رفتم کرج، نفهمیدم چجوری رسیدم و برگشتم اراک و کنکور ارشد دادم و این بین یه استاد عوض کردیم و لیگ والیبالم شرکت کردیم؟ واقعا نمی‌دونم چجوری اما انجامش دادیم، هفته بعدش نشست برگزار کردیم، نشست تموم نشده لیگ بود و کارای جشنواره حرکت و بدو بدو های دانشگاه، به خودم اومدم دیدم دوباره اومدم اصفهان وسط میدون نقش جهان به گذر آدمای اطرافم خیره ام و همچنان نمی‌فهمم چندم اسفنده. اراک هنوز برف رو زمین بود و اصفهان گل‌ها شکوفه داده بودن، فصل عوض شده بود؟ بازم نفهمیدم چی داره اطرافم می‌گذره. به خودم اومدم دیدم برای دومین بار تو یه ماه اومدم تو یه کافه آشنا توی اصفهان اونم با فاطمه؟ فاطمه کی اومده بود پیشم؟ خیلی غیرواقعی بود. با جناب دبیر کی اونقدر صمیمی شدم که رو به روم بود؟ اینم نمی‌دونم. از کافه رفتم بیرون تا بیشتر به خودم بیام. یه کم به آسمون خیره شدم، به مردمی که با لهجه اصفهانی باهم تعامل می‌کردن و شهری که توش احساس غریبی نمی‌کردم. جشنواره تموم شد و حتی نفهمیدم چجوری از اصفهان رفتم اراک و برگشتم کرج. ساعت های طولانی خوابیدم و به هیچی فکر نکردم. در واقع انقدر بی انرژی بودم که نتونم. کل انرژی‌ای که داشتم، انرژی ذخیره‌م و حتی انرژی نفس کشیدنمم خرج ک این یه ماه...
ما را در سایت این یه ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemehazizi1379 بازدید : 198 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 20:54

...در کفش‌هایت دنبالت گشتمهیچ یافتم و بارانپیراهنت را به تن کردم، شلوارت را،گفتم لباست مال من استاما داشته های مرد مردهبه هیچکس تعلق ندارد، و این خانه تو را فریاد می‌کشد...می‌خواهم بارانمرا دنبال کند،با خطی که از سینه ام می‌آید و به شکم می‌رسدبر من نشانه بگذارد، پوستم را تاریک کند،موهایم را سیاه کند.می‌خواهم شکسته شوم،تا در دهان های ناشناس خورده شوم،تا چون دقایق و ساعات، فرسوده شوم،تا آنقدر کوچک شوم،که به آب و یک نور کوچک تبدیل شوم.می‌خواهم به هوا تبدیل شومدرهای باران باز شوندمن قدم به درون بگذارمباران در میان انگشتانم زنده شود،بر زبانم سوزن دوزی شود،و بر چشمانم بدرخشد.می‌خواهم باران را در جیب پیراهنم با خود بیاورمو تمام زندگی ام را وقف کشف رازش کنمرازی که زمزمه هایش را متبرک می‌سازدباران بر زمین می‌افتد و نمی‌شکند، باز نمی‌ایستد،انگار پل ورود به کشتی را می‌کشدو بعد باران ناگهان رفته است.در برابر من، در کنار منمی‌ایستد، پهلو به پهلوی من دراز می‌کشد.چه طور باید او را بستایم؟باران بر در خانه ام می‌زند و من در را می‌گشایم.هیچکس آنجا نیست، و باران درجا رژه می‌رود.بارانی آغاز شده است.این باران نیست که تمام شبپشت پنجره‌ی من زمزمه می‌کند،و این رگبار نیست که از میان دشت از دستش گریختماین توفان نیست که در میان دریا مرا به وحشت انداخت.هرچه هست در تمام سالهای زندگی ام به سوی من می‌آمدهشاید که باید بشناسمش.شاید پدرم باشد، که با پاهای باران می‌رسدمی‌رسد این رویا، این باران، پدرم.لی‌ یانگ لی نوشته شده در پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲ساعت 9:32 PM توسط نامیرا| | این یه ماه...
ما را در سایت این یه ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemehazizi1379 بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 20:54